داشتم فکر میکردم که به مسافرت نیاز ندارم، به طی کردن یک مسافت طولانی، نیاز دارم. سوار ماشینی بشم و خودم راننده نباشم، اما به راننده اعتماد داشته باشم. راننده خودی و آشنا باشه اما با هم هیچ حرفی نزنیم...! چندین و چند کیلومتر جاده رو باهم دیگه متر کنیم اما به جایی نرسیم یا اگه به جایی رسیدیم، اونجا نمونیم!
توی جاده بودن و پیمانه کردن مسافت طولانی به نظرم یکی از لذتبخشترین کارهای دنیاست، این که احساسی که موقع رفتن داری با احساسی که موقع برگشتن داری یکسان باشه؛ چون خاطرهای نساختی... از بودن کنار آدمها و خاطره نساختن باهاشون خوشم میاد. از هر چیزی که منو به خودم مرتبط نکنه، خوشم میاد...!
پ.ن: به نظرم سکوت کردن، کنار آدمهایی که دوستشون داری، از حرف زدن باهاشون، لذتبخشتر هست!