حس می‌کنم یه لباس فراموش شده روی یه بند رخت توی ناکجا آبادم، بهم سه یا چهارتا گیره‌ی لباس زدن که منو حتی بادم نبره... ولی کسی‌ام سراغم نیومده...

ولی شب که می‌شه آستینای بلندم رو توی باد تکون می‌دم و یه سایه می‌سازم که انگار داره می‌رقصه... فراموش شده‌م ولی بزمم ادامه داره :)